مهدی یارمهدی یار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه سن داره
مامان لیلامامان لیلا، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره
بابا رحیمبابا رحیم، تا این لحظه: 42 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

هدیه خدا یه پسر آسمونی

گوسفند قربونی مهدی یار

مهدی یار جونم،بالاخره امروز گوسفند قربونیتو سر بریدیم و ان شاالله با این قربانی همه قضا و بلا ها از سرت دفع بشه و خدای مهربون همیشه حافظ و نگهبانت باشه.عزیزم بابا جون یه گوسفند تقریبا بزرگ گرفت و تصمیم گرفتیم به جای مهمونی ولیمه گوشت اونو واسه کل فامیل پخش کنیم و تقریبا 45سهم 300 گرمی شد.تازه اینم بین خودمون بمونه چون نیت مامان و بابایی این بود که حداقل بتونیم از این گوشت به یه نفر نیازمندبدیم،بهت بگم که پسرم چون دل خودتم بزرگه به جای یه نفر به چند نفر مستحق هم گوشت قربونیت قسمت شد،و این خیلی به دلمون نشست و خیلی خوشحالیم،امیدوارم که خدا هم از ما قبول کنه.پسرم دعا میکنم که دل و روحت همیشه بزرگ و خدایی باشه. خدا جونم خودت مواظب پسرم و همه ...
28 شهريور 1393

عکسهای یک ماهگی

مهدی یار جونم الان که این پست رو برات میذارم واقعا دیگه گریمو درآورده بودی و ازت قهرکرده بودم عزیزم اصلا شبا نمیخوابی امشب هم سر ساعت سه خوابت برد مثلا دلم خوش بود به اینکه امروز آقا مهدی یار زود خوابیده(آخه ساعت 11 شب خوابوندمت اونم چه خواب شیرینی)منم میتونم بیام نت و وبلاگش رو آپ کنم پسرم عکساتو میذارم اما بابت اینکه شبا نمیخوابی و نمیذاری مامان بخوابه ازت کلی گلایه دارم حالا آشتی آشتی   کوچولوی مامان در خواب شیرین و باز هم کوچولوی من در خواب شیرین البته این سومین پستونکته که برات خریدیم فعلا تا این مرحله عاشق پستونک هستی پسرم ماشالا هم زرنگه و هم شیطون و قشنگ با جغجغه هات بازی میکنی و عکس العمل نشون م...
21 شهريور 1393

عکسها تا یک ماهگی

دومین روز تولد مهدی یار جون تازه از بیمارستان تشریف آوردن(به خونه خودت خوش اومدی عزیزم) سومین روز تولدت(پسرم اینجا تب شدیدی داری و میخوای با عمه و بابایی بری پیش عمو دکتر،تبت از بس شدید بود که با مصرف آنتی بیوتیک هم تا سه روز ادامه داشت و از 38 درجه پایین نمی اومد) مهدی یار جونم عمو دکتر(دکتر انتظاری)گفت زردی داری و باید داخل دستگاه بمونی برا همین از روز چهارم سه شبانه روز تو خونمون داخل دستگاه موندی.مامانی فقط میتونم بگم اون روزا بهم خیلی سخت گذشت.همش دلم میخواست پسرم ور دلم بود و همش پیشم میخوابیدی اما حیف. جون جونی مامان،هر وقت بیدار میشدی بیقراری میکردی و باید از دستگاه بیرونت میاوردیم و چشم بندتو باز میک...
30 تير 1393

تولد

چند دقیقه پس از دنیا اومدن در حال لباس پوشاندن جیگرم الهی مامانی فدات بشه     مهدی یار جونم چون چند ساعت زودتر به دنیا اومده بودی سه ساعت داخل دستگاه نگهت داشتن البته خدا رو شکر دستگاه کنار تختم بود وگرنه مامانی اگه پسرش پیشش نبود دق میکرد.میگفتن یه کم تو ریه هات آب مونده.و بعدش تا شب هی از دهنت آب بیرون میومد. پسرم اون لحظه به این فکر میکردم که خدا به داد اون مامانایی برسه که بچشونو تا چند روز داخل دستگاه میذارن و از بچشون دورن خیلی سخته خدا نصیب هیچکی نکنه.الهی آمین   دومین روز تولدت در بیمارستان ،راستی این کلاهتو بابایی دیروز عصر رفت خرید آخه عزیزم تو بیمارستان بعد از دنیا اومدنت حمومت نکرده بو...
16 تير 1393

انتخاب اسم

سلام  گل پسر م پسرم مامانی الان توی هشت ماهه و هر آن منتظره تا روی ماه و زیبای پسر دوست داشتنیشو ببینه.الان ساعت سه شب هستش و من طبق معمول نمیتونم بخوابم و اومدم یه سری به وبلاگ پسرم بزنم دلم میخواد امشب در مورد انتخاب اسمت برات بگم.     عزیزم قبل از اینکه متوجه بشیم نی نی ما پسره یا دختره زیاد حوصله ام نمی اومد در مورد اسمها جست و جوکنم.آخه جنسیتشو نمیدونستم ولی گاه گاهی که تو دلم بهش فکر میکردم همش تو این فکر بودم اگه پسر بود اسمش از اسامی امام زمون باشه تا هم آقا خودش مراقب و صاحبت باشه و هم یه جور قوت قلب برام بود.واسه همین به این نتیجه رسیدم که اسم امیر مهدی برات خیلی خوبه البته بشرطی که ب...
1 خرداد 1393