مهدی یارمهدی یار، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره
مامان لیلامامان لیلا، تا این لحظه: 36 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
بابا رحیمبابا رحیم، تا این لحظه: 42 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

هدیه خدا یه پسر آسمونی

تولد آقا مهدی یار

سلام پسر مهربون و مامانی ،عزیزم تولدت مبارک نازکم امروز یکساله شدی و ما دیشب برایت جشن مختصری گرفتیم به پاس یکسال حضور شما در زندگی مامان و بابا که سراسر عشق و امید و نعمت و سایه پررنگ مهربانی و لطف خدا بود.خدایا شکر بخاطر این همه سلامتی و شادابی.خدایا ممنون که به ما سلامتی عطا فرمودی تا بتونیم برای مهدی یار عزیزم جشن تولد بگیریم جشن تولدی که توام با سلامتی و شادابی مهدی یار عزیزم و مامان و باباش و خونواده اش بود. مهدی یارم هربار که یاد سال قبل میوفتم و اینکه همش ده روزه بودی که ما از هم بخاطر بیماری من جدا شدیم ،و اینکه من تنها در تخت بیمارستان بودم و شما در خانه به دور از من .وقتی یاد دلتنگیهای اون موقع برایت میوفتم خی...
12 تير 1394

آقا مهدی یار رفته پارک

سلام مهدی یار جان میدونم که از دست مامانی خیلی ناراحتی چون وبلاگت رو آپ نمیکنم خلاصه آقا کوچولو ببخش همش بخاطر شیطونی های آقاست که همه وقت مامانی در اختیار شماست . عزیزم دیروز با خاله زهرا و عزیز جون برا اولین بار رفتیم پارک محلمون پارک تخم مرغی خیلی خوش گذشت به هر دوتون . تو هم بیرون اصلا اذیت نکردی و همش کیف کردی و بازی.پسرم سوار ماشین شد بعدش همگی سوار چرخ فلک شدیم که عزیز جون بدجور ترسیده بود بعدشم سرسره بازی رفتیم. بقیه عکسها در ادامه مطلب اینجا مثلا برا خاله زهرا بلیط گرفتم ولی اون ترسید و گریه کرد و به جاش پسرم سوار شد عین یه شیر مهربون تازه پیاده هم نمیشدی زهرا جون در حال رقص با اهنگ پخش شده در پارک ...
8 ارديبهشت 1394

عکسهای ماهگرد

سلام قند عسلم،مهدی یار جان ماشالا بزرگ شدی ها .عزیزم برات چند تا عکس میذارم اون وقت میبینی چقد آقا شدی.ماشالا به گل پسرم،خدایا خودت حفظش کن. و اینم عکسای پسرم از تولد تا هفت ماهگی... عزیزم من برم اسپند دود کنم   ...
15 بهمن 1393

عکسهای چهار ماهگی

پسر عزیزم سلام مهدی یار مهربونم چقد زود شما بزرگ شدی و وارد ماه پنجم زندگیت شدی.وقتی خوب فکر میکنم سال گذشته همین موقعها که چندی بیش نبود که از ورودت به زندگیمان باخبر بودیم چقد خوشحال بودم و هرآن منتظر تولد شما نازنین پسرم بودم،انگار که قرار بود آن نه ماه برایم نه سال شود و چقد انتظار شیرین است و حتی کوتاهترین فاصله را نیز بزرگ جلوه میدهد.آری پارسال من به این فکر میکردم که آیا تولد پسرم رو با سلامتی و دلخوشی میبینم و دیگر به چیز دیگر فکر نمیکردم اما حال به لطف خدا به دنیا آمده ای و به لطف خدا بزرگ و بزرگتر میشوی.پسرم تا به حال یعنی از زمانی که وجودت را در زندگیم درک کرده ام با هم دوتایی با خدایمان حرف زدیم و از او کمک خواستیم و...
9 آذر 1393

عکسهای یک ماهگی

مهدی یار جونم الان که این پست رو برات میذارم واقعا دیگه گریمو درآورده بودی و ازت قهرکرده بودم عزیزم اصلا شبا نمیخوابی امشب هم سر ساعت سه خوابت برد مثلا دلم خوش بود به اینکه امروز آقا مهدی یار زود خوابیده(آخه ساعت 11 شب خوابوندمت اونم چه خواب شیرینی)منم میتونم بیام نت و وبلاگش رو آپ کنم پسرم عکساتو میذارم اما بابت اینکه شبا نمیخوابی و نمیذاری مامان بخوابه ازت کلی گلایه دارم حالا آشتی آشتی   کوچولوی مامان در خواب شیرین و باز هم کوچولوی من در خواب شیرین البته این سومین پستونکته که برات خریدیم فعلا تا این مرحله عاشق پستونک هستی پسرم ماشالا هم زرنگه و هم شیطون و قشنگ با جغجغه هات بازی میکنی و عکس العمل نشون م...
21 شهريور 1393

عکسها تا یک ماهگی

دومین روز تولد مهدی یار جون تازه از بیمارستان تشریف آوردن(به خونه خودت خوش اومدی عزیزم) سومین روز تولدت(پسرم اینجا تب شدیدی داری و میخوای با عمه و بابایی بری پیش عمو دکتر،تبت از بس شدید بود که با مصرف آنتی بیوتیک هم تا سه روز ادامه داشت و از 38 درجه پایین نمی اومد) مهدی یار جونم عمو دکتر(دکتر انتظاری)گفت زردی داری و باید داخل دستگاه بمونی برا همین از روز چهارم سه شبانه روز تو خونمون داخل دستگاه موندی.مامانی فقط میتونم بگم اون روزا بهم خیلی سخت گذشت.همش دلم میخواست پسرم ور دلم بود و همش پیشم میخوابیدی اما حیف. جون جونی مامان،هر وقت بیدار میشدی بیقراری میکردی و باید از دستگاه بیرونت میاوردیم و چشم بندتو باز میک...
30 تير 1393
1