عکسهای چهار ماهگی
پسر عزیزم سلام
مهدی یار مهربونم چقد زود شما بزرگ شدی و وارد ماه پنجم زندگیت شدی.وقتی خوب فکر میکنم سال گذشته همین موقعها که چندی بیش نبود که از ورودت به زندگیمان باخبر بودیم چقد خوشحال بودم و هرآن منتظر تولد شما نازنین پسرم بودم،انگار که قرار بود آن نه ماه برایم نه سال شود و چقد انتظار شیرین است و حتی کوتاهترین فاصله را نیز بزرگ جلوه میدهد.آری پارسال من به این فکر میکردم که آیا تولد پسرم رو با سلامتی و دلخوشی میبینم و دیگر به چیز دیگر فکر نمیکردم اما حال به لطف خدا به دنیا آمده ای و به لطف خدا بزرگ و بزرگتر میشوی.پسرم تا به حال یعنی از زمانی که وجودت را در زندگیم درک کرده ام با هم دوتایی با خدایمان حرف زدیم و از او کمک خواستیم و تا زمانی که به من وابسته هستی و همه قدرتت در دست من و تا بزرگ نشدی،دوست دارم آنقدر با خدا حرف بزنیم و از او کمک بخواهیم تا بفهمی که همه چیز فقط دست اوست تنها چیزی که دست توست نیت توست و مطمئن باش که خدا فقط به نیتت کار دارد.
عکسها در ادامه مطالب
مهدی جان به چی نگاه میکنی؟؟؟
این باب اسفنجی رو عزیز جون از مشهد آوردن
پسرم آماده شده بریم خونه عزیز جون